خواجه نصيرالدين طوسي و مليت ايراني

نويسنده: دكتر محمد علي فتح اللهى




گفتاري در باب اهميت خواجه نصيرالدين طوسي و نقش او در تاريخ تحول ايران

اگر تاريخ چهارده قرن اسلامي را در دو هفت قرن مجزا در نظر بگيريم، حيات سياسي خواجه نصيرالدين طوسي در پايان هفت قرن اول و آغازين نيمه دوم تاريخ اسلامي قرار دارد. خواجه شاهد اضمحلال عنصر خلافت به عنوان مشخصه اصلي نيمه اول تاريخ اسلامي بود و سياست جديدي را در منش و بينش حاكمان مغول ادراك مي كرد. انديشه هاي فلسفي، كلامي و سياسي خواجه هم بي ارتباط با اين وقايع نبوده و تأثير و تأثر متقابل داشت.
در هفت قرن اول كه نهاد اجتماعي خلافت در موضع مشروعيت دهي به نظام سياسي و زندگي اجتماعي قرار دارد نه سياست عرفي و نه دانش هاي فلسفي، قوام و ابتناي ديني نداشته و سياست و دانشي ديني تلقي نمي شدند. در عين حال نسبت خود را با دين حفظ كرده و خارج و جداي از آن نيز نبودند. عرصه ايمان و اعتقاد ديني مردم معطوف سياست و فلسفه موجود نبود هر چند كه بر سلاطين اسلام، تبعيت از شرع و ترويج آن واجب بوده و فلسفه اسلامي هم خداوند را دائر مدار عالم وجود مي دانست.
سير تحول فلسفه اسلامي در هفت قرن اول را بايد در جهت جمع آن با ديانت ملاحظه كرد و تبديل سياست اسلامي از يك بحث فرعي فقهي به موضوعي كلامي و اعتقادي را مسير تحول در حوزه سياسي دانست.
ساختار مشروعيت دهي نهاد اجتماعي خلافت با رشد فكري و بلوغ سياسي پديد آمده در قرن هفتم هجري متناسب نبود و جامعه آن روز در پي آن بود كه اعتقاد ديني خود را به عرصه فعاليت هاي سياسي و اجتماعي كشانده و سياست جديدي را طراحي نمايد.
اجتماعي شدن تصوف، خصوصاً نقش سياسي ديني خود را به عرصه فعاليت هاي سياسي و اجتماعي كشانده و سياست جديدي را طراحي نمايد. اجتماعي شدن تصوف، خصوصاً نقش سياسي جريان فتوت، حضور و ظهور عرفان شيعي و هماهنگي و مطابقت آن با شريعت، نشانه بارزي بر اين خواست عمومي و رشد فكري پديد آمده تلقي مي شود. نشانه هاي سياستي پيدا بود كه در آن باور مذهبي مردم با وفاداري به دولت معادل دانسته شود. از طرف ديگر درك فلسفي در حال تبديل شدن به درك ديني و اتحاد با كلام و عرفان بود و حكمت عملي هم در پي استقلال از علم مدني يوناني و وحدت با عرفان عملي قدم بر مي داشت.
چنين مقطع تعيين كننده تاريخي با وجود شخصيت عظيم خواجه نصير طوسي توأم شده است. نظام فكري، فلسفي، كلامي، سياسي و اخلاقي خواجه تحت تأثير تحول بزرگ در حال وقوع بود و به نوبه خود بر اين تحولات تأثير گذاشته و جهت آن را معين مي كرد. خواجه انقلابي فكري را پايه گذاري مي كرد كه بعدها در آثار مرحوم ميرداماد و صدرالمتألهين ميوه هاي برجسته خود را عرضه كرد.
اما مهمترين وجهي كه در انديشه هاي سياسي خواجه نصير مي توان سراغ گرفت مقدمات شكل گيري مليت ايراني است.
خواجه، جايگاه مشروعيت دهي خلافت را به رسميت نمي شناسد و مفهوم مشروعيت در انديشه او در وضعيتي پويا و فعال قرار دارد. فرايند مشروعيت دهي را نه در تأييد يك نهاد اجتماعي، بلكه بايد در كاركردهاي نظام سياسي و رابطه آن نظام ها با اعتقادات عمومي جستجو نمود. تدبير سياسي از نظر خواجه، معطوف حفظ ناموس الهي است و اين معنا از يك نظام مشروعيت بخشي دروني برخوردار است و نيازمند تأييد بيروني از حوزه سياست نيست. توجه به دروني بودن فرايند مشروعيت دهي، شروعي براي تحقق نظام هاي سياسي و حكومت هاي ملي است و از اين جهت در جامعه آن روز، خواجه طوسي نقش پيشتازي دارد.
توجه به نقش دينار به عنوان عامل اعتدال اجتماعي نيز در انديشه خواجه داراي اهميت زيادي است و شروع توجهي به تحولات اجتماعي از منظري مستقل از افراد انساني، ديدن مقدمه اي است كه بتوان كشور را مستقل از حاكمان و رعايا مورد ملاحظه قرار داد. واقعيتي كه بعدها با تأسيس نظام هاي كشور - ملت ظهور و بروز يافت.
به هر حال، شناخت انديشه هاي خواجه نصير بدون درك مناسبي از فضاي سياسي، فكري و اجتماعي دوران حيات وي امكان پذير نيست. قرار گرفتن حيات خواجه در مقطع پايان دوران خلافت و شروع عصر مليت در تاريخ چهارده قرن اسلامي، وضعيت ويژه اي را فراهم آورد كه شناخت انتزاعي انديشه سياسي وي وافي به مقصود نخواهد بود. خصوصاً آن كه بخواهيم از روشهاي پژوهشي چون هرمنوتيك و تبارشناسي بهره جوييم.
منبع: http://www.pegahhowzeh.com